
کسی زیر چتر سکوت جهان می گفت: همچنان، تا نمی دانم چه وقت
به کوشش هیوا مسیح
پشت جلد کتاب همچنان، تا نمی دانم چه وقت :
وقتی از خواب پریدم، دنیا آنقدر به من نزدیک شده بود
که انگار اشیاء به چشمهایم خیره شده بودند و انگار
در آرزوی دورها، فقط خواستم دنیا را از نزدیک ببینم:
حرف های زیر چتر را، و تو را که خیره به این دنیا زندگی می کنی.
و انگار دلم خواست با هم زیر چتری شویم
که من هنوز آن را باز نکرده ام.
دیدگاهی بنویسید