

پاناما، پاناما
نویسنده: آلبرتو باثکث ـ فیگهروا
ترجمۀ قاسم صنعوی
آلبرتو باثکث ـ فیگهروا در کتاب پاناما ، پاناما ، خواننده را به دیاری دوردست میبرد و در خلق ماجرای آن از یکی از پدیدههای دوران جدید که گروگانگیری است الهام میگیرد.
پای ماجراجوی مشهوری را که زمانی در همهجا با نام کارلوس شناخته شد به میان میکشد. اما شخصیت اصلی اثر جوانی است ثروتمند، خوشبخت، دارای هرچه بتواند میلش را داشته باشد.
آریستوفانس دانشجویی درخشان است و برایش آیندۀ علمی درخشانی پیشبینی میشود. پس از فراغت از تحصیل، استادش به او پیشنهاد میکند که کار علمیاش را پیبگیرد، ولی او نظرهای دیگری دارد.
در پاریس مجلههای جلفی راه میاندازد و از این راه ارثی را که به او رسیده دهها برابر میکند. ولی این چیزی نیست که به او رضایت کامل بدهد. از این رو قصد میکند که دنیا را به آهنگی برقصاند که خودش میخواهد.
آیا میل درونیاش این است که به اتفاق دوستش ــ جینوی هنرپیشه مشهور سینمایی ــ به کاری نمونه دست بزند، یا این که به چشم خود ببیند که آیا قادر است تا پایان کار پیش برود؟
انگیزهاش هرچه باشد، با دقتی وسواسگونه «ستیز بزرگش» را تدارک میبیند. به گروگانگیری میپردازد و در مسیر آمریکا ستیزیاش، با تهدید این کشور، خواهان پانصد میلیون دلار (که قصد دارد بین محرومان تقسیم کند) و رهایی زندانیان سیاسی شیلی میشود.
اینجاست که کارلوس با احساس حسادت نسبت به فردی غیرحرفهای که بر او پیشی جسته است و به کاری دستزده که به فکر خودش نرسیده، تمام تلاش خود را به کار میبرد که این رقیب ناشناس را بیابد …
دیدگاهی بنویسید